این داستان درمورد دختری است ک ب مدرسه میرود اما دوستانش آن را تهدید میکنند و او ناراحت میشود ک ناگهان دوست خسیسش را میبیند و فرار میکند و به طرف دست شویی میرود اما دوست خسیسش اورا با چوب میزند و او جیغ میشد و ب بیمارستان مدرسه میرود و دوستش را ملاقات میکند دوست او نگران و غصه دار بهش میگوید ک حالت چطور است او درجواب میگفت ک سرش هنوز درد میکند اما خبر خوش حال انگیزی برای کیم جوجو و کیم جونگ بود ک چه خبری بله دوست خسیس کیم جوجو از مدرسه اخراج شد و آنان ب حیاط مدرسه رفتند اما ناگهان بارانی بارید کیم جونگ ک نگران کیم جوجو بود گفت دارد باران می آید نمی توانم تورا ول کنم که بروی و..........ادامه دارد