مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر و کویش پر و بالی بزنم او مردی بود که هزاران سفره گشود؛ هزاران چراغ برافروخت، بی آنکه لحظه ای از خود بگوید. مردی که تلاشش، خانهها را استوار و راهها را هموار میساخت. او که مهربانی را گسترده میخواست و انسانیت را ستایش میکرد. روزهای دلتنگی مان را با برکت حضور معنوی او سپری می کنیم. نسیم پر مهرش بر قلب های عاشقمان ماندگار...