سلامممم بالاخره از مسدودی در اومدم:) این پارت تقدیم به فرشته من نگار جونم:) از همتون بابت تبریک های قشنگتون برای تولدم ممنونم بریم سراغ پارت جدید پارت ۳ مرینت: نزدیکم شد...قیافه اش ترکیبی از دایناسور ، خوک ، فیل ، ببر و روح بود! ترکیبی از اعضای بدن این موجوداتِ وحشتناک بود....نمیتونستم تشخیص بدم کیه؟ چیه؟ برام جای سوال بود که چطور آدرین بهم پیام داد اما...اما الان این هیولای وحشتناک رو میبینم! یعنی برای آدرین چه اتفاقی افتاده؟ باید اینو میفهمیدم یهو بهم نزدیک و نزدیک تر شد! اما این سری طناب دستش بود! به خودم اومدم دیدم دستامو با طناب بسته و... آدرین: پلگ به نظرت خوب شدم؟ پلگ: عالی شدی! آدرین: بجنب بریم مرینت منتظره آدرین رفت سر قرار آدرین: مرینت؟ مرینت کجایی؟! هوففف فکر کنم نیومده...حالا چیکار کنم؟ پلگ: چرا اینجوری نگاه میکنی؟ نکنه...اون فکرو از سرت بنداز بیرون خودت خوب میدونی وقتی برای اهداف شخصی از قدرتت استفاده میکنی از ۳ تا جونت کم میشه الان یکیش مونده آدرین: چاره ای ندارم برگشت به انبار خوک ها مرینت: چشمامو باز کردم چیزی که میدیدمو باور نمیکردم اون همه خوک!! مدیرشون همون هیولای وح