عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی‌ام فصل سوم) احساس می‌کردم آنجا یک نیروگاه بزرگ بود. من التماس می‌کردم باید برگردم زن و بچه‌ام بهم می‌ریزند، بین آن راهرو و اتاق فرمان مُدام می‌رفتم و صحبت می‌کردم با اویی که با من حرف می‌زد که هوایم را داشت می‌آمدم جلوی اتاق فرمان تا خواسته‌هایم را بگویم... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۳-قسمت-۳۰ امید-مرادی تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon