گنج حضور برنامه شماره: 989 اجرا: پرویز شهبازی 16 آذر 1402 منبع: مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲ چو عشق را تو ندانی، بِپُرس از شب‌ها بِپُرس از رخِ زرد و ز خشکیِ لب‌ها چُنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماه ز عقل و روح حکایت کنند قالب‌ها هزار گونه ادب، جان ز عشق آموزد که آن ادب نَتَوان یافتن ز مکتب‌ها میانِ صد کس عاشق چنان پدید بُوَد که بر فَلَک، مَهِ تابان میانِ کوکب‌ها خِرَد نداند و حیران شود ز مذهبِ عشق اگرچه واقف باشد ز جمله مذهب‌ها خَضِرْدلی که ز آبِ حیاتِ عشق چشید کساد شد برِ آن کس، زُلالِ مَشْرَب‌ها(۱) به باغ رنجه مشو، در درونِ عاشق بین دمشق و غُوطه(۲) و گلزارها و نَیْرَب‌ها(۳) دمشقِ چه؟ که بهشتی پر از فرشته و حُور عُقول، خیره در آن چهره‌ها و غَبغَب‌ها نه از نبیذِ(۴) لذیذش شکوفه‌ها(۵) و خُمار نه از حَلاوتِ حلواش، دُمَّل(۶) و تب‌ها ز شاه تا به گدا در کشاکشِ طمع‌اند به عشق، باز رَهَد جان ز طَمْع و مطلب‌ها چه فخر باشد مَر عشق را ز مشتریان؟ چه پشت(۷) باشد مَر شیر را ز ثَعْلَب‌ها(۸)؟ فرازِ نخلِ جهان، پخته‌ای نمی‌یابم که کُند شد همه دندانم از مُذَنَّب‌ها(۹) به پَرِّ عشق بپر

زندگی معنوی عشق خودشناسی مثنوی معنوی گنج حضور

10 ماه پیش در دسته بندی home مدت زمان 06:29:13