عنوان: (گزیدهای از قسمت بیست و یکم فصل چهارم) -عظمت آن آتش نابودت نمیکرد فقط میسوختم دوباره جمع میشدم. خاکستر جمع شد، جمع شد، دوباره من تشکیل شدم دوباره میسوختم، هر بار شدیدتر از دفعه قبل میگفتم: خدایا مگر میشود از جهنم رد شد؟ چرا زمان ایستاده؟ زمان میایستاد تا باقر بسوزد انگار وظیفه داشت بایستد!!! زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۴-قسمت-۲۱ باقر-حسینزاده تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon