یک کسی آمد در خانه حضرت رضا(ع) در زد، امام هشتم خودشان پشت در آمدند در را باز نکردند و فرمودند: چه کسی هستی و چه کار داری؟ گفت: مکه بودم از حج برگشتم، پولم تمام شده، خانه من هم در شهر مرو نیست، من باید یک مسیر طولانی را بروم تا برسم به منطقه زندگیم، شیعه هستم، یک پول قرض در حدی که من را به وطنم برساند به من بدهید، من رسیدم وطن عین پول را می‌دهم که برایتان بیاورند. امام فرمودند: مانعی ندارد، تشریف بردند و در خانه یک پول قابل توجهی، نه به اندازه اینکه از طوس تا منطقه خودش برود، یک پول قابل توجهی آوردند و خودشان را کشاندند پشت در که دیده نشوند، روزنه در را باز کردند و فقط تا مچ مبارکشان را دادند بیرون و به این حاجی از راه مانده فرمودند: آنچه که خواستی بگیر و در را بست و بعد به او فرمود: به وطنت رسیدی پول را برنگردان، چون من نیت قرض نکردم، پول برای خودت است. حاجی رفت، یاران امام به حضرت گفتند: یابن رسول‌الله! در را تمام باز می‌کردید و یک زیارت قبولی می‌گفتید، یک مصافحه‌ای می‌کردید، یک معانقه‌ای می‌کردید بعد پول را به او می‌دادید، این چه شکل پول دادن بود؟ امام فرمودند: آدم محترمی بود، ز