*بهار* حیف نیست بهار باشد تو نباشی! از بس غلتید تخته سنگ سیزیف به سنگریزه بدل شد. فردا آمدنی است حرفی در میان نیست اما از کجا در ارابه او ما نیز بوده باشیم. برخیز و بیا برخیز و به جاده نگاه نکن که همیشه خود را به تاریکی میزند فهمیدهام هرکس چراغ جادهی خود باید بوده باشد. زندگی! چقدر سر به سرم میگذاری خودی به نظر میرسی با تو که قهر میکنم میفهمم که مرا نمیشناسی. حیف نیست بهار از سر اتفاق بغلتد در دستم آن وقت تو نباشی!