دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد یا بخت من طریق مروّت فرو گذاشت یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم در سنگ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد شوخی نگر که مرغ دل بیقرار من سودای دام عاشقی از سر بدر نکرد هر کس که دید روی تو بوسید چشم من کاری که کرد دیدهٔ من بینظر نکرد کلک زبانکشیدهٔ حافظ در انجمن با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد