پارت2 دیانا:یه پسر اومد ودستاشو بازکرد ومنو دنبال خودش کشوندبه یه اتاق توامارت ارسلان:من ارسلانم تو بهم میگی ارباب......لباس کارت روی تخته اینجا اتاق منه ولی تو تا وقتی که بگم اینجایی حالا لباستو بپوش برو پایین یه دختره بهت کارارومیگه دیانا:شتباه شده من باید برم ارسلان:وارداین امارت شدن خودته اما خارج شدنت دست من دیانا:ولی اخه ارسلان:هیس.......لباستو بپوش برو پایین.........{واز اتاق خارج شد.} دیانا:نمیدونستم باید چکارکنم هیچ راه فراری نبودمن از دست داداشم فرارنکردم که بیام اینجا.................لباسموپوشیدم............... حالم بد بود نفسم داشت بند میومد.......سریع پایین پیش اون یارو ارباب اسلان:چشته اینجا چیکار میکنی؟؟ دیانا:کیفمو مسخوام ارسلان:واسه چی دیانا:قرص وداروهامو توشه باید بخورم ارسلان:بیا بگیر دیانا:کیفمو گرفتم و با یه لیوان اب رفتم بالا تو اتاق کیفمو گذاشتم تو یه کمد وقصامو خوردم. پانیذ:سلام دیانا:س..........سلام پانیذ:من پانیذم توباید دیانا باشی؟ دیانا:بله خودمم پانیذ.............. ............... همه ی افراد رو بهشون نشون دادم و معرفی کردم وکارهاشو بهش گفتم. دیانا:توچ