دستای تو ( ای که بی تو ) از داریوش؛ای که بی تو خودمو تکو تنها میبینم هرجا که پا میذارم تو رو اونجا میبینم...یادمه چشمای تو پر دردو غصه بود قصه ی غربت تو قد صدتا قصه بود... یاد تو هرجا که هستم با منه داره عمر منو آتیش میزنه...تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد گونه های خیسمو دستای تو پاک میکرد...حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب چرا بیصدا شده لب قصه های خوب...