... ؟ما به ندیدن عشق بیشتر عادت داریم تا دیدنش... دختر دستش را بریده بود دختر دستش را بریده بود اندازه ای كه نیاز به بخیه زدن داشت. با شوهرش آمده بود...وقتی خواست روی تخت دراز بكشد شوهرش نشست و سرش را روی پاهایش گذاشت... تمام طول بخیه زدن دستش را گرفت و نازش را كشید و قربان صدقه اش رفت. وقتی رفتند هركسی چیزی گفت، یكی گفت زن ذلیل، یكی گفت لوس، یكی چندشش شده بود و دیگری حالش بهم خورده بود! یادم افتاد به خاطره ای دور روی همان تخت....خاطره ی زنی با سری شكسته كه هرچه پرسیدم چطور شكست فقط گریه كرد و مردی كه می ترسید از پاسخ زن... زن آنقدر از بخیه زدن ترسیده بود كه بازهم دست مرد را طلب می كرد و مرد آنقدر دریغ كرد كه من كنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم لیاقت دستانت بیشتر از اوست... اما وقتی آن ها رفتند كسی چیزی نگفت! هیچكس چندشش نشد و هیچ كس حالش بهم نخورد... همه چیز عادی به نظر آمد! و من فكر كردم ما مردمی هستیم كه به ندیدن عشق بیشتر عادت داریم تا دیدنش...! دیشب فضای مجازی پر شده بود از صحنه عاشقانه بوسه های ممنوعه نویدمحمدزاده و فرشته-حسینی .. یکی از بازیگرا اومد نوشت حا