عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هفتم فصل دوم) وقتی اومدم بالای سر تختم، خودم رو برای اولین بار دیدم که روی تخت دراز کشیدم و دستم روی گیره مانندی بود و کاملاً بُرِش خورده بود. -نسبت به خودم و نسبت به نگاهم و حواسی که ما به عنوان حواس پنجگانه می‌شناسیم کاملاً مسلط بودم و علاوه بر اون، یه سری توانایی‌های جدید پیدا کرده بودم. -دیدم همون آقایی که منو بیهوش کرده، به همراه یه کمک، خیلی در حال تکاپو کردن هستند، یادمه که یه سرنگی دستش بود داشت به رگم تزریق می‌کرد و به کمکش می‌گفت: سریعتر! سریعتر! زود باش! زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۲-قسمت-۲۷ محمد-حسین-نظری تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon