در یک شب تاریک و بارانی، مردعنکبوتی آتیش بازی از خانهاش خارج شد. او به دنبال گربه سیاهی بود که از چند روز قبل در محله دیده شده بود. اسپایدرمن همیشه از حیوانات خردسال محافظت میکرد و این گربه سیاه هم برایش مهم بود. او با دقت و حوصله بالایی به دنبال گربه سیاه میگشت و در نهایت آن را در یک کوچه تاریک پیدا کرد. گربه سیاه در حال تعقیب یک موش بود که اسپایدرمن به سرعت وارد ماجرا شد و موش را نجات داد. گربه سیاه از این انسان عجیب و غریب شگفتزده شد و به اسپایدرمن نزدیکتر شد. اسپایدرمن با لبخندی روی لب به گربه سیاه نگاه کرد و گفت: "ما باید با هم همکاری کنیم تا از حیوانات دیگر محافظت کنیم."گربه سیاه همچنین لبخند زد و این دو قهرمان با هم از آن لحظه به بعد همیشه با یکدیگر بودند.