عنوان: (گزیده ای از قسمت بیستم فصل سوم) -در بیمارستان که بستری بودم دو تا از همکاران آمده بودند پشت شیشه (آی سی یو) کسی سمت من نمی آمد حس می کردم در یک درگیری جایی افتادم کسی نمی آید کمک کند؛ به آنها اشاره می کردم می گفتم: من همکارتان هستم بیاید سمت من، دیدم کسی نگاهم نمیکند بیخیال شدم. زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۳-قسمت-۲۰ محمد-زینلی تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon