عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهارم فصل چهارم) -بعد از این حس‌های خوبی که می‌گرفتم، وارد فضایی شدم که فقط تاریکی مطلق بود، بدون هیچ نور و روشنایی (مثلاً خورشید و ماه یا ستاره) حس و حالم خوب نبود، همه‌اش دلهره بود. -فقط یک ذهنی می‌گفت؛ چیزی شبیه گنبد مسجد یا حسینیه‌ای بالای یک ارتفاعی یک نور به رنگ روشن (سفید یا سبز) من پایین‌تر، آن هدف بالاتر، آن ذهن می‌گفت؛ هدف آن است شما باید به آن هدف برسی در فاصله ۳۰۰ یا ۴۰۰ متری که قابل دیدن بود... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۴-قسمت-۴ ابوالقاسم-احمدی تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon