گل آفتابگردان رو به نور میچرخد و آدمی رو به خدا ما همه آفتابگردانیم.. اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی، دیگر آفتابگردان نیست... آفتابگردان کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد این ها را گل آفتابگردان به من میگفت و من او را که خورشید کوچکی بود در زمین تماشا میکردم.. هر گلبرگش شعله ای بود و دایره ای داغ در دلش میسوخت آفتابگردان به من گفت: «وقتی دهقان بذر آفتابگردان را میکارد، مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد..» آفتابگردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمیگیرد اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه میگیرد.. آفتابگردان راهش را بلد است و کارش را میداند او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید، کاری ندارد.. او همه ی زندگی اش را وقف نور میکند.. در نور به دنیا می آید و در نور میمیرد نور میخورد و نور میزاید دل خوشی آفتابگردان تنها آفتاب است آفتابگردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا بدون آفتاب، آفتابگردان میمیرد، بدون خدا، انسان آفتابگردان گفت: «روزی که آفتابگردان به آفتاب بپیوندد، دیگر آفتابگردانی نخواهد ماند و روزی که تو به خدا برسی، دیگر