اتفاقاتی که رخ داد: پس از اینکه مرینت رگش رو زد و لوکا،آدرین رو زنده نکرد،شخص دیگری او را نجات میدهد که در پارت های آینده وارد رمان می‌شود سپس،به کمک شخص دیگری،آن دو شخص،مرینت و آدرین را به زندگی بر می‌گردانند. . -مرینت،عزیزم خوبی؟ -آ...آره آدرین...میش...میشه بگی آب بیارن؟ -حتما! و بعد درخواست آب کرد پس‌از گذشت مدت زمانی طولانی(حدود ۱ ماه)مرینت از بیمارستان خارج شد . . . -میگم مرینت،تو...امممم...تو میدونی که... -چی آدرین؟یکم واضح صحبت کن -تو میدونی...که... -آدرین! -باشه،تو میدونی که لایلا به پاریس برگشته؟ -مگه لایلا جایی رفته بود؟ -خب راستش آره،اون به آمریکا رفته بود اما الان برگشته و قصد انتقام داره... -خب حالا چیکار میکنیم؟ -نمیدونم،باید مراقب باشیم . اون طرف،یعنی جویی که لایلا بود،لایلا با خوش حرف میزد: اونا واقعا سگ جونن،چرا نمیمیرن؟ . آدرین شروع به خواندن کتاب کتابخانه ی نیمه شب(الان میگید ک تبلیغ نکن اما باید بهتون بگم واقعا قشنگه و برید بخونید)کرد و مرینت هم کمی قهوه خورد . اما بعد از مدتی،کسی زنگ خانه‌شان را زد... -مرینت!آدرین!شماهارو میکشم! پایان پارت دوم از فصل ششم