داستان دختر سفیر و پسر کشاورزی ناره وسنجر از جوانی یکدیگر را دیوانه وار دوست داشتند اما پدر این دختر مخالف رابطه انها بودناره وسانجار تصمیم گرفتند که مخفیانه باهم ازدواج کردند شب بعد عروسی سانجار فکر میکرد که ناره به اون خیانت کرده