عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و چهارم فصل سوم) من طوفان را از فاصله چند متری می‌دیدم ولی ده دقیقه بعد طوفان آمد، به خانه که رسیدم چند دقیقه‌ای بیحال افتادم و هیچ حرکتی نمی‌توانستم بکنم حرفی بزنم، وقتی حالم که به جا آمد حرف‌هایی را که عمو گفته بود را گفتم ولی از اینکه عمو‌ را با لباس خون آلود قبل تصادف دیدم در جمع خانواده حرفی نزدم چون می‌دانستم عمه ها و مادربزرگ ناراحت می‌شوند، بعدها به پدرم گفتم... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۳-قسمت-۳۴ حسن-زارع‌نیا تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon