امیر:امروز از باشگاه برگشتم خیلی عصبی بودم ک با یه دختر برخوردم آنا:داشتم پیاده روی میکردم ک با ی مرد خوشتیپ برخوردم امیر:داشت میوفتاد ک از کمر به سمت خودم کشیدمش آنا:داشتم میوفتادم ک گرفتم گفتم مرسی و خواستم ب راهم ادامه بدم ک گفت امیر-عذر خواهی نمیکنی گفتم خیلی ببخشید ک تو به من خوردی گفت ببین امروز ب اندازه کافی اعصبام خرابه تو بیشتر رو مخم راه نرو اون لجباز بود منم از بدتر امیر:ی دختر خیلی لجباز پرو بود ....ب رام ادامه دادم رفتم تو ماشین مشکین رفتم آنا:پسره بی نزاکت همهی پسرا از هم بدترن فک میکردم آرتا (داداشم)ولی این از آرتا هم بدتر بود همینجوری داشتم میرفتم ک با ی ماشین برخورد کردم و رو زمین افتادم و دیگه هیچی یادم نمیومد امیر:داشتم با سرعت بالا میرفتم ک با ی دختر برخورد کردم از ترس دستام ب لرزش افتاد پیاده شدم و دیدم همون دختره بود مردم جمع شدن من اونو قبل آمبولانس بغل کردم و بردم تو ماشین و سریع رسوندم به بیمارستان برای پذیرش اسمشو میخواستن منم اسمشو نمیدونستم و گفتن کیش هستین منم هیچ شناختی باهاش نداشتم و گفتم نامزدمههه و اسمش گفتم زینب سریع به اتاق عمل بردنش بعد ۶ ساعت