عنوان: (گزیدهای از قسمت بیست و ششم فصل چهارم) یک جاده سفید نورانی میدیدم که انتهایش را نمیدیدم انگار انتهایی نداشت، انگار یک ذرات معلق نورانی وجود داشتند که این جاده بواسطه این ذرات بوجود آمده بودند، دانه دانه ذرات جان داشت، مثل ما آدمها میدانستند چه و که هستند، دارای شعور بودند و هر کدام شخصیت جداگانهای داشتند، ولی همزمان یک اتحادی بینشان بود که سبب تشکیل جاده شده بودند... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۴-قسمت-۲۶ زهره-ابراهیمی تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon