عنوان: (گزیدهای از قسمت سیزدهم فصل چهارم) -تابستان تصمیم گرفتم کار کنم و یک مقدار پسانداز بهدست بیارم. با بچههای محل صحبت کردیم با هم پول جمع کردیم بامیه خریدیم (بامیه فالی میگفتند) خیلی مشتری نبود و من بامیهها را به مرور خوردم. این بامیهها اینقدر گرم بود من مریض شدم. زیر بغل دست چپ جوش عجیبی زد و گرفتارم کرد... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۴-قسمت-۱۳ رسول-نجفیان تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon