سکانس پایانی قهرمان عبدالحمید بیات: آنطور که دشمن گفته و تصاویر نشان میدهند، سکانس پایانی قهرمانِ قصه ما اینگونه بوده: پیرمرد، تنها بود و بیکس و البته شجاع و نترس. جوانهای دشمن محاصرهاش کردند ولی قهرمان، تا آخرین گلوله جنگید. نیروهای تیپ ویژه، از او ترسیدند و با تانک به سمت او شلیک کردند. زانوی چپش کاملا خرد شد، ساعد دست راست هم شکست، انگشت سبابه دست چپ هم قطع شد؛ اما او تسلیم نشد. فرمانده نیروهای ویژه تلاش کرد با نیروهایش از پلهها بالا رفته و بر قهرمانِ زخمی و بیرمق، پیروز شود؛ اما او با نارنجک اینها را عقب راند. شکستگی استخوانها و خونریزی، رمق از قهرمان ربوده بود. کوادکوپتر وارد ساختمان شد تا بدانند این مرد تسلیم ناپذیر کیست؟ اما او در تنهایی و جراحت هم کاملا باهوش و زرنگ بود: چهرهاش را با چفیهای پوشانده بود و با همان درد شدید، کوادکوپتر را فراری داد. تکتیرانداز دشمن به پیشانیاش شلیک کرد اما خونی بر صورتش نریخته، یعنی خونریزی خیلی شدید بوده و خونی در بدن نداشته. در نهایت مجددا تانک دشمن گلوله دیگری شلیک کرد و طبقه دوم آوار شد. نیروهای ویژه، هنوز جرأت نزدیک شدن به