عنوان: (گزیدهای از قسمت بیست و چهارم فصل چهارم) زمانی متوجه شدم که تو چه زمانی هستم که از پشت اسب اومد بیرون... مَشکش رو دیدم، اونجا یه نهیبی به من زد ، مگه میشه ؟! مگه میشه همچین شخصیتی رو تو به چشم ببینی؟ انگار به من بدون اینکه صحبت کنه گفت ؛آره خودمم اینجا کربلاست روز عاشورا ، برو توام وانستا اینجا رسالتش این بود که برو تعریف کن برو بگو که اتفاق افتاده، روز عاشورا اتفاق افتاده،کربلا بود کشیده شدم احساس کردم بیشتر از دو طرف ، دورتادورم یه نوریه یه تونل بود .. تولدی که لحظه ای میخوام متولد بشم رو دیدم تو اون تونل زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۴-قسمت-۲۴ محسن-اسکندری تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon