عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل چهارم) -سال ۸۸ بود، ۳۱ شهریور ۸۸ رفتیم تعمیرگاه ماشین رو تحویل بگیرم همینطور که داشتم طرف اوستا کریم می‌رفتم، یه لحظه دیدم یه نفر پشت سرم هاتفی بود با صدای دلنشین و خوب که احساس کردم این صدا آشناست، احساس کردم این صدا رو قبلاً شنیدم گفت: آقای حسن رضا داری می‌میری آماده شو برای مردن... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۴-قسمت-۲۳ حسن‌رضا-هادی‌پور تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon