عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و دوم فصل سوم) -بعد از اینکه آب روی من ریختند، راننده تاکسی گفت: خانم اجازه می‌دید من یک نفس مصنوعی بدم؟ خانمم با گریه می‌گفت: هر کاری از دستت برمیاد برای شوهرم انجام بده راننده نفس مصنوعی داد و ماساژ قلبی، سرفه‌ای کردم ولی باز برنگشتم، فکرش نرسید به آمبولانس زنگ بزند فقط خواسته بود زودتر به بیمارستان برسیم... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۳-قسمت-۳۲ رضا-بیضایی تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon