تولدت مبارک عشقولی من هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا باکوگو: زهر مار از این سوسول بازیا خوشم نمیاد (ریکا بغض میکنه) باجی: بیخیال کاتسوکی ریکا ما رو برای تولدت جر داد از بس گفت مراقب باشید این نشه اون بشه این فلان اون بهمان دراکن: من رو فرستاده اون ور شهر واسه تو کیک بگیرم چون اون ور شهر یکاش بهتره بعد تو اینطوری کاراش رو بی ارزش جلوه میدی کریشیما: باکوگو اینقدر بدجنس نباش ریکا یه هفته س داره برای تولدت برنامه ریزی میکنه چویا: حتی منم مجبور کرد با جاذبه م این همه بمبای تزئینی رو تو هوا معلق کنم و کلی از شرابام رو بیارم اینجا دازای: بدون ریکا چه کرده که چویا شراباش رو اورده چویا اونا رو از جونش بیشتر دوس داره باکوگو یه نگا به من انداخت وبعد اومد بغلم کرد و دم گوشم گفت: ممنون نفله ی بغلی ولی توکه میدونی خوشم نمیاد جلو بقیه تشکر کنم بعد گونمو بوسید و با یه لبخند ادم کش بهم گفت: واقعا خوشحال شدم نفله ی بغلی ممنون