نیتن داشت نقاشی میکشید ، و بعد تصور کرد واقعیه که ناگهان معلم گفت نیتن ؟ چی داری میکشی ؟ نیتن گفت چی ؟ معلم گفت مشخصه بخاطر این فعالیت های هنری که داری نمیتونی درس علومو پاس کنی ، نیتن گفت متاسفم ، معلم گفت پاشو برو دفتر مدیر این خط خطیها رو نشونش بده اونوقت تاسف واقعی رو برات معنی میکنه عجله کن ، نیتن داشت میرفت که پاش خورد به کیف و افتاد رو زمین ، مرینت و آلیا نقاشی رو دیدن ، کلویی دفتر نیتن رو برداشت و گفت اینجارو نگاه کن سابرینا خودشو شکل یه قهرمان کشیده ببین داره کیو نجات میده مرینت چقدرم زشت کشیده ، نیتن گفت اونو بدش من ، معلم گفت بسه دیگه نیتن برو بیرون ، اینم یه فرصت برای ارباب شرارت که میگه هنرمند ها میتونن خیلی احساساتی باشن عالیه ، نیتن داشت میرفت دفتر مدیر که مدادش افتاد رو زمین ، مدادشو برداشت و آکوما رفت تو مدادش ، ارباب شرارت میگه از اینکه روحیه خلاقت سرکوب بشه خسته شدی ؟ طراح شرور ، من دوست و فرشته نگهبان هنرمندام ، من اینجام تا دست کمک بهت دراز کنم ولی همچین قدرتی رایگان نیست ۲ تا چیز هست که باید برام بیاری ، نیتن میگه فقط بگو چی میخوای ؟ نیتن شرور میشه ، معلم داشت راج