رمان انیمه شیطان کش فصل یک قسمت ۱۵ (خواهر و برادر) میتسوری بهم گفت : شینوبو وقتشه ، پروانه ی عشق ! به سمت پشت سر آکازا دوید و منم جلو خودم رو زیر پاش انداختم شمشیرم رو اونقدر چرخوندم که دیگه دیده نشد دونفره به گردنش فشار آوردیم . با تمام وجود. بالاخره تونستیم سرش رو قطع کنیم. دیگه داشت توی آفتاب میسوخت به سمت انتهای امارت رفتیم . یه صندوقچه اونجا بود . در صندوقچه رو باز کردم . نزوکو و تانجیرو بیهوش بودن و توی صندوقچه خوابیده بودن . اونا انسان بودن! نمیدونم چطور این اتفاق افتاده بود دستای نزوکو رو توی دستام گرفتم . گرم بودن . دستم رو روی سرش گذاشتم . یعنی چطوری انسان شده بودن ؟ اینو هیچکس نمیدونست به چشمای بسته ی نزوکو و تانجیرو نگاه کردم . نزوکو داشت چشماش رو باز میکرد . به سختی گفت: شینوبو تو اینجایی ؟ گیو کجاست ؟ بغضم شکست. گفتم : میریم پیشش نزوکو . حتما میریم پیشش . مطمئن باش .