عنوان: (گزیده ای از قسمت هشتم فصل چهارم) -وقتی حس کردم جمع شدم انگار از آن فضا بیرون آمدم، دوباره در فضای تاریک قبلی قرار گرفتم همان فضای بینهایت. کمی گذشت انگار من از یک ارتفاعی افتادم اما ترسی از ارتفاع افتادن و دست و پاشکستن که باشد، حس کردم کاملا رها شدم، همین که متوجه شدم دیدم چشمانم باز است و دارم آسمان را می بینم.. زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۴-قسمت-۸ فاطمه-سجادی تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon