عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل سوم) -خواهر کوچکم پیامک‌ داد (چون من صدا نداشتم و با اشاره چشم احوالپرسی می‌کردند می‌توانستم جواب بدم) خواب امام رضا (علیه‌السلام) را دیده که به او گفته شده یک دارویی هست که برایم بیاورد، گفت: این را هم امتحان کن. -روز عید غدیر از بیمارستان مرخص شدم از شبی که داروها رو خوردم دیگر نه پدرم نه مادرم را می‌دیدم! آنها رفته بودند. به پیشنهاد داییم برای استراحت به خمین رفتم که هوای بهتری داشت نسبت به تهران... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۳-قسمت-۶ مریم-قربان‌تنهایی تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon