عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و سوم فصل دوم) -خواستم درب ماشین را باز کنم و پیاده شوم، یکدفعه روی داشبورد ماشین افتادم، پدرم دستپاچه شد و گفت: مجتبی مجتبی چی شد؟ آگاه بودم ولی نمی‌توانستم عکس العملی داشته باشم. -پسر همسایه آمد و پرسید چه شده رفت و یک پتویی که چند لا کرد روی زمین گذاشت و چند نفری مرا روی آن نشاندند پدرم هم از کتف مرا نگه داشت که نیفتم... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۲-قسمت-۳۳ مجتبی-اسلامی‌فر تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon