مادرم ،تو شگفتی خلقتی تو لبریز عظمتی آرزو میکنم تا روزی که جان در بدن دارم برقبله دستانت سجده کنم . در کلاس درس تو آموختم به جای انسان بودن انسانیت را بیاموزم و روزی که تقدیر زندگیم را از سلامتی به معلولیت تغییر داد تو چون کوه کنارم ایستاد ی و برای مسیری که رویای من با آنآشنا و تو با آن بیگانه بودی همراه و همپایم شدی و آن روز فهمیدم که به راستی" بهشت زیر پای مادران است" بارها در جاده غربت شکستم اما تو با لبخند دستهایم را گرفتی و بلندم کردی، گاه از نامهربانی ها خسته شدم و خواستم دل به تاریکی بسپارم ، محو شوم و فراموش! اما آمدی، فانوس راهم شدی و مرا به ادامه مسیری برای رسیدن به رویاهایم تشویق کردی. دست هایت، دستهایم شد ، پاهایت چرخ گردون زندگیام و زبانت مرغ آمین آرزوهایم و اجازه ندادی معلولیت محدویتی برای رسیدن به سرزمین رویاهایم باشد. از دبستان تا دانشگاه، از دل سپردن به نوشتن و عشق به رسالت خبر ،هر چه راخواستم اجابت کردی. به من عاشق شدن را در مکتب معشوق واقعی آموختی تا هرگاه اراده کنم چله نشین معبودم باشم. مادر ای فرشته بی ادعا ،به هر کجا که می نگرم تا بینهایت تو را میبینم