نقش تمنا عبدالحسینخان برازنده، حسن کسایی و کریم سماوی اصفهان و افشاری ببین در چشم من نقش تمنائی که من دارم! بخوان در رشته اسراری که من در لوح دل دارم! اگر با چشم دل بینی تو آن مشکل که من دارم تو خواهی مشکلم آسان کنی اما نخواهد شد یقین دارم در این بحر تفکر غوطه ور چون کاخ در تریاق تماشا کن چون موجی خروشان روزگاری را که من دارم همه گفتند مجنون وار بسی بهر چه میگردی چه خوش باشد همین دیوانگی جانا که در آن عالمی دارم رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید ز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید بهار میگذرد دادگسترا دریاب که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید