عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و یکم فصل چهارم) -زمستان سال ۹۸ در ماشینی بودیم؛ لازم به توضیح از قبل.تر هست که من گذشته خوبی نداشتم، همه‌اش خسارت به خودم، خانواده، پدر مادر را خیلی اذیت می‌کردم، خیلی غرور داشتم، همه‌اش به خدا شاکی بودم... فقط یک چیز اینکه من اصلاً مسجد نمی‌روم نماز هم نمی‌خواندم، فقط روز اول محرم می‌روم مسجد روضه امام حسین (علیه‌السلام) را فقط بشنوم گریه کنم برگردم. -در ماشین گفتم: حمید حالم خیلی بد است من را به بیمارستان برسان. گفت: نه بابا تو هیچیت نمی‌شه. گفتم بیمارستان و دیگه هیچ چی نفهمیدم... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۴-قسمت-۲۱ باقر-حسین‌زاده تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon