کلویی داشت کفش انتخاب میکرد و میگفت این یکی زیادی صورتیه اینا هم که از مد افتادن اینا هم که به اندازه کافی گرون قیمت نشون نمیدن الانم مه فصل اینا نیست از همه شون متنفرم ، ناگهان یه صدایی میاد ، کلویی رفت اتاق بقلی و گفت کسی اینجاست ؟ کسی نیست ؟ ناگهان یه ژل از رو میز راه رفت و اومد سمت کلویی ، میز کلویی بهم ریخته شد و همینطور اتاقش ، یهو کفشا از پنجره رفتن بیرون ، کلویی گفت وایستین کفشا دروغ گفتم دوستون دارم ، کلویی تو مدرسه خوابش برد ، مرینت گفت کلویی رو نگاه ، آلیا گفت چقدر ناراحت و خوابالوهه ، مرینت گفت شاید دلش برای دوستش تنگ شده ، آلیا میگه آره سابرینا از دیروز غایبه ، ناگهان یه نفر موهای کلویی رو کشید اما کسی نبود ، معلم میگه چیشده کلویی ؟ کلویی میگه یه نفر موهامو کشید ، میلن میگه من اینکار رو نکردم خانم ، کلویی میگه نه کار اون نبود یه موجود نامرئی اسرار آمیز مثل ، مثل یه تکشاخ ، یه تکشاخ بزرگ که البته شاخ نداره ، همه خندیدن ، معلم میگه ساکت به همگی سرتون به کار خودتون باشه ، یهو کیف کلویی حرکت کرد ، کلویی گفت داره دوباره اتفاق میوفته ، کلویی از رو میز افتاد ، معلم گفت کلویی بگیر