عنوان: (گزیده ای از قسمت بیست و سوم فصل سوم) -سال ۱۳۹۵ دانشجوی مهندسی دانشگاه رودهن بودم؛ ۱۰ آبان ماه سر کلاس بودم دوستم پیام داد میای بریم گردش بام تهران؟ از کلاس بیرون آمدم به مادرم زنگ‌ زدم و جریان بهش گفتم، انگار یک نگرانی داشت مخالفت کرد که تو صبح هم سر کار بودی و از آنجا دانشگاه رفتی خسته ای، بیشتر که اصرار کردم گفت: با پدرت تماس بگیر و‌ از ایشون بپرس که ایشان هم ابتدا مخالفت کردند بعد قبول کرد. زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۳-قسمت-۲۳ ایمان-عبدالمالکی تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon