نفسم بالا نمیومد محشاد گفت دیا خوبی سرم رو به علامت تائید تکون دادم ولی اصلا خوب نبودم از پله ها یکی یکی رفتیم بالا و رفتیم داخل خونه محشاد رفت تو اشپز خونه یه چیزی درست کرد خوردیم و جم کرد صدای ایفون بلند شد بله ارسلان بود اون دختره نه وای اون پانیذ رفیق شیش سه سال پیش منو محشاده گفتم محشاد پانی گفت پانی نه پشمام بی معرفت این سه ساله بی خبریم ازش ایفون رو زدیم اومدن بالا تاهمو ادامه تو کامنت

رمان نبض عشق

1 سال پیش در دسته بندی سرگرمی مدت زمان 00:15