امیر: هر کسی هرچیزی که باید میگفت رو گفت،تو جاتو انتخاب کردی گفتی زندگی خودم بیحان: با غریبه ها اعتماد کنی رو سقف همون غریبه ها برف میاد اینجوری( مجاز از اینکه میمونی وسط دیگه کسی صاحب درنمیاد برات) نارین: این اینجوری نمیشه کمال داری نا حقی میکنی کمال:برای اعتماد کردن به تو یه دلیل بگو بهم فقط یه دلیل نارین:حالا که اعتماد نمیکنی اونوقت تموم شه دیگه امیر: چون مریض بود رفتی پیشش اره؟تو کارایی که ساواش کرده رو هم فراموش کردی گلپری: من هم‌ مثل اونا بشم؟ امیر: مقایل من هیچ‌مسئولیتی نداری،حرفایی هم که زدی برای من بی ارزشه و دیگه بیشتر از این نمیخوام بهت گوش بدم گلپری: پس چیزایی که نمیتونم‌بهت بگم چی؟ اونا چی میشه؟ باران: رفته خونه استاد حسن،امیر تارهون هم اونجا بود وقتی من رسیدم داشت میرفت گلپری: داری چیکار میکنی؟ این کار ینی چی؟ ساواش: نمیری گلپری: برو کنار میرم‌پیش ییعیت ساواش: هردوتامون میدونیم‌که بخاطر ییعیت نمیری