بچه خیارشور از جشن تولد برای خودش بدش می آمد برای همین گربه چکمه پوش و بیشتر اشخاصی که در سنلرنز بودند وانمود کردن او وارث پادشاه بودن در سنلرنز است ولی این که فکر می کرد به طور واقعی پاذشاه شده است واعث شد رفتارش عوض شود به همین دلیل به کمک مواد جادویی آرتیفیوس یک ارتش نگهبان خیارشوری برای خودش ساخت تا کسی نتواند پادشاهی اش را از بین ببرد و با آن ارتش نگهبان خیار شوری اش می خواست که سرزمین آدم های موش کوری را فتح کند ولی بعد که فهمید کسانی او برایشان عزیز و مهم و مهم و عزیز بود به او برای تولدش دروغ گفتند که او وارث پادشاه بودن در سنلرنز است خیلی خوشحال شد خیلی ناراضی که اونطوری اذیتشان کرد و بعد بچه خیار شور با چند نفر از دوستان و عزیزانش و آدم های موش کوری ارتش و نگهبانان خیارشوری را خوردند بعد همه با هم غیر از آدم های موش کوری به سطح خشکی سنلرنز رفتند بقیه غیر از بچه خیارشور به او هدیه یک ضرف به نسبت ضرف های عادی خیارشور در آن دنیا بزرگ دادند