دکلمه از پریسا عزیزی جملگی دیوانه خوانندش اگر اسکندر است آهن و فولاد هردو از یک کوره می آیند برون یکی شمشیر بران می شود آن یکی نعل خر است شصت و شاهد هردو دعوای شاهی کنند پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست جای چشم ابرو نگیرد هرچه او بالاتر است ای رفیق عیب خودم کم بگو هرکه عیب خویش گوید از همه بالاتر است من لباس فقر میپوشم چون بی دردسر است آستین هرچه کوته باشد خیسش کمتر است