عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل سوم) -احساس کردم از ناحیه کمر (فرضاً) مرا به سمت خارج می‌کشند، مثل اینکه کمربندی روی شکمم بسته باشند و مرا به سمت بیرون بکشند، وقتی کشیده شدم، پرت شدم در یک فضای بیکران سیاه مطلق که نه ترسی داشت، نه نگرانی، نه اندوهی؛ فقط احساس امنیت بی نظیر عشقی که مرا احاطه کرده. در این خلأ شروع به دیدن مرور زندگی کردم از بدو تولد تا آن موقع... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۳-قسمت-۲۸ ریحانه-زناری‌یزدی تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon