حیران - اجرای خصوصی جلیل شهناز و حسن کسایی سهگاه و دشتی خدایا کی دگر رویت ببینم نمیدانی دگر در واپسینم هزاران باغ و راغ و بیشه و گل ولی من معتکف در زیرزمینم نی و خط و سهتار و شعر و افیون گرفته وقت من را نازینم هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی چون به دست آمدی ای لقمهی از حوصله بیش تو اگر صاحب نوشی و اگر ضارب نیش دیگران راست که من بی خبرم با تو ز خویش به چه عضو تو زنم بوسه؟ نداند چه کند بر سر سفرهی سلطان چو نشیند درویش همه درخورد وصال تو و من از همه کم همه حیران جمال تو و من از همه بیش میکشی تیغ و ندانی که چه سان میگذریم گرگ در گله ندارد خبر از حالت میش طاووس را بدیدم می کند پر خویش گفتم مکن که پر تو با ریب بافر است بگریست زارزارو مرا گفت ای حکیم آگه نه ای که دشمن جان من این پر است