عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل چهارم) -از شدت استرس صدایم در حلقوم قطع شده بود، دست و پایم تکان نمی‌خورد، فقط تماشاگر شدم، زمانش انگار سالها برایم طول کشید که جانم را می گرفت،به ذهنم رسید شروع کنم قرآن بخوانم،آیه الکرسی را خواندم رهایم نمی کرد،دعای فرج هم خواندم باز هم رهایم نکرد،گفتم این چه موجودی ست که با خواندن قرآن و دعا هم نمی رود؟!! زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۴-قسمت-۶ محمد‌علی-درودی تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon