عنوان: (گزیدهای از قسمت بیست و هفتم فصل چهارم) در انتهای اونجا، یه حائل دیگهای کشیده شده بود که شفاف بود. پشت این حائل یک جهان خیلی بزرگتری بود پر از نور شدید... کاملا حس میکردم اون جهانی که هست من قبلاً تو اون جهان بودم بعد اومدم اینجا... حس کردم سه نفر دارن نزدیک میشن به اون حائل ولی انقدر اون نور شدید بود، چهرههاشون رو نمیتونستم تشخیص بدم، چیز محو مانندی میدیدم، حسم نسبت به اون سه نفر حس خویشاوندی بود و کاملاً میدونستم این پدربزرگ منه و اون دوتا مادربزرگهای من هستند... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۴-قسمت-۲۷ زهره-ابراهیمی تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon