عنوان: (گزیدهای از قسمت پانزدهم فصل سوم) -موقعی که از بدنم جدا شده بودم در آن لحظه میتونستم همه جا باشم مثلآ به خانه فکر میکردم خانه بودم دیدم داخل خانه چه خبر است، شیشهای که شکسته بودند و مرا بیرون آوردند مثل یک پر سبک بودم. -دوستم عباس را که فوت کرده بود دیدم در باغی سرسبز بود گفت: باید برگردی هنوز موقع تو نشده هیچکس ارزش این را ندارد که بخاطرش جان را فدا کنی؛ دیگر این کار را نکن... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۳-قسمت-۱۵ حمید-جهانتیغ تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon