عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل دوم) -وقتی می‌خواستم از پدرم خداحافظی کنم و برگردم پیش خانوادم، احساس دلتنگی کردم، دوست نداشتم برگردم، خدا شاهده آنقدر اونجا لذت‌بخش بود که دیگه حاضر نبودی برگردی به دنیا... -وقتی احساس دلتنگی کردم، پدرم یه دستی رو توی آسمون بهم نشون داد،‌ گفت به آسمون نگاه کن، وقتی به آسمون نگاه کردم، یه دستی رو نشونم دادند، از همون وقت احساس می‌کنم تو همه ی کارهام یه دستی پشتم هست و کمکم می‌کنه... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۲-قسمت-۲۴ مهدی-اسفندیاری تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon