عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل دوم) -من آنجا نگاه می‌کردم آدم‌های زیادی می‌دیدم که پشتشان به من بود، برایم جالب بود آنها آنجا کار داشتند، می‌دانستم آن آقا در زمان حیات نامش چه بوده، چند تا بچه داشته، خوب بوده یا بد؟ به هر که نگاه می‌کردم اطلاعات زندگی او به من داده می‌شد. -مادربزرگ و عمه‌ام خوشحال منتظرم بودند و در حال مشک زدن بودند، باورم نمی‌شد آنها را دیدم، خیلی سرحال بودند مادربزرگ ۳۰ سال جوان‌تر از زمان حیاتش شده بود... زندگی-پس-از-زندگی عباس-موزون فصل-۲-قسمت-۱۳ بهاره-حسینی تجربه-نزدیک-به-مرگ @abbas-mowzoon