زمانی که سانست شیمر می فهمد که سنگ حافظه توی دنیای پونی های انسانی هست که می تواند خاطرات خوب را از حافظه پاک کند به آن جا می رود و می بیند تمام دوستانش او را فراموش کردند او تمام تلاشش را میکند تا سنگ حافظه را از بین ببرد آیا موفق می شود ؟ یا تا ابد دوستانش با او دشمن می مانند؟